خاطرات و فراموشی

1. اولِ جلدِ اولِ«کتاب تراژدی» نوشته بودم که مجلهی ما دربارهی «یادآوری» است و «علیه فراموشی». چند خوانندهی مجله به من تذکر دادند که فراموشی، گاهی، هیچ بد نیست و اگر آدمیزاد نتواند چیزی را از یاد ببرد زیر بارِ غصه خُرد میشود و از بین میرود. تأکید کرده بودند که منظورشان مصائب شخصی نیست که مکافات اجتماعی است. یکیشان نوشته بود: «سیاهی آنقدر زیاد است که آدم دوست ندارد مدام به خودش یادآوری کند چه روزگاری را سپری کرده و چه روزهایی را از سر میگذراند.» خانمی نوشته بود «زندگی با فراموشی راحتتر میگذرد و آنقدرها ارزش ندارد که اسیرش شویم و هیچچیزش یادمان نرود.»
توضیحم برای همهشان این بود که ردِ رنج تا ابد توی جسموجان آدم میماند. ردِ همهی خاطرات، همهی حوادث و همهی آدمهایی که با آنها برخورد کردهایم یا معاشرت داشتهایم. فراموشی خوب است اما دردی از ما دوا نمیکند. فراموشی نوع مرگ است، مرگِ زودرس. ما فکر میکنیم برای طاقت آوردن نیاز داریم به نسیان. اما اغلب با «بهیادآوردن» است که از مهلکه جان به در میبریم. زنده نگه داشتن خاطرهها و آدمها و یادها و ماجراها، شاید، کمکمان کند به اینکه شر دردسرها را کم کنیم یا فکر کنیم چطور میشود دوباره به دام اشتباه نیفتاد. وقتی از تاریخ حرف میزنیم فراموشی تبدیل میشود به دردی طاقتفرسا. برایشان جملهی رمان «بیوطنِ» پل بیتی را نوشتم: «مشکل تاریخ همین است. دوست داریم فکر کنیم تاریخ کتابی است که میتوانیم صفحههایش را ورق بزنیم و ازش بگذریم. اما تاریخ کاغذی نیست که رویش چیزی چاپ کرده باشند. تاریخ حافظه است و حافظه زمان است، احساسات و ترانه است. تاریخ همان چیزی است که با شما میماند.»
تاریخ علیه فراموشی است.
حافظهی جمعی در پیوندی نامرئی با رسانههای رسمی اصرار دارد تا گذشته را دفن کند یا، دستکم، دستکاریاش کند تا به گمان خودش جامعه آرامشش را از دست ندهد یا از شدت و غلظت تلخیها بکاهد. اما چه کسی میتواند ردها را پاک کند؟ چه کسی میتواند غم را بفرستد گوشهای و خبری ازش نگیرد؟
همین چند وقت پیش مجموعهی مستندی دیدم به نام «داستان نسلها با پاپ فرانسیس». ماجرا دربارهی مردان و زنانی بود در چهارگوشهی دنیا که هر کدام ماجرایی را پشت سر گذاشته بودند. یکی در آرژانتین تمامِ دورانِ حکومتِ خورخه ویدلا جنگیده بود و حالا دیگر چشمش درست نمیدید، دیگری ماهیگیری ایتالیایی بود که در سواحل یک جزیرهی دورافتاده به قایقِ مهاجران برخورده بود و توانسته بود چندتایی از آنها را نجات دهد. همهی اینها مشغول زندگیشان بودند اما کمی بعد توضیح میدادند که زندگیشان چطور دگرگون شده. زنِ آرژانتینی دختر باردارش را در «جنگ کثیف» از دست داده بود و نوهاش هم به او داده نشده بود. او دو دهه جستوجو کرده بود و یادِ دخترش را زنده نگه داشته بود تا در نهایت به نوهاش رسیده بود. حالا زندگیاش مثل قدیم نبود اما چیزی داشت که به آن تکیه کند. گذشته را دور نینداخته بود، با تکیه بر آن بود که امروز زندگی میکرد.
ماهیگیر ایتالیایی توانسته بود کلی مهاجر را نجات دهد اما بیش از هر چیز صدای غرقشدگان در خاطرش مانده بود و این صدا، صدای ترسناک ضجهزدن، بود که او را ویران کرده بود. تنها امیدِ او کودک پناهجویی بود که مرد ایتالیایی زیر بال و پرش را گرفته بود. باز هم چیزی از گذشته بود که نجاتش داده بود. این آدمها رنج را، ترس را، پشت سر گذاشته بودند اما آن خاطرات و ماجراها را زنده نگه داشته بودند. به چیزی چنگ زده بودند تا ویران نشوند و این امید بود به آدمها. واقعیت همین است: چیزی جز آدم نمیتواند اوضاع را تغییر دهد.

2. دی، ماهِ تلخی است. برای من یکی یادآور مرگ پدرمادرم است. پدرم همین چند روز پیش مرد و روز مرگش همزمان بود با سالگرد فاجعهی اصابت موشک به هواپیمای مسافربری. روزِ خاکسپاری در آبادان شاهد دفن شدن چند جوان هم بودم؛ همانها که در تصادف جادهی مهآلود بهبهان مرده بودند، همانها که پلیس راه گفت ایربگِ ماشینهاشان باز نشده و خودروسازها اصرار داشتند که کارشان درست و استاندارد بوده. لحظهی تدفین فکر کردم به این همه عزادار و بعد به تمام مردگان دی ماه افتادم.
دی، ماه تلخی است. مرگها را که مرور کنید میفهمید چه آدمهایی، چه زنان و مردانی را در این ماه به خاک سپردهایم. تاریخدادنها احتمالاً نام امیرکبیر را به یاد میآورند که یک روز صبحِ اول وقت سرش را گوش تا گوش بریدند و خونش را در حمام فین ریختند. سیاسیها یادِ مرگِ هاشمی رفسنجانی میافتند که داشت در استخر شنا میکرد و کمی بعد جسدش پیدا شد. اهل تئاتر و نمایش یاد اکبر رادی میافتند که یک روز در دی ماه تمام کرد. فهرستشان بلندبالاست، هم فرماندهی نظامی هست هم موسیقیدان هم سیاستمدار.
اما دی ماه، ماهِ مرگآدمهای عادی هم هست؛ آنها که نامشان فراموش شده. بم در همین دی ماه لرزید و کلی آدم را زیر خاک برد. هنوز عکسِ پدری که دو کودکش را روی دوشش گذاشته تا برود و گوری بکَند و خاکشان کند قلب را از جا میکَند. خانوادههایی در بم بودند که تمام اعضایشان با هم جانشان را از دست دادند؛ بدون اینکه حتی کسی باشد تا دفنشان کند. آدمهایی بودند که گموگور شدند، بدون اینکه ردی ازشان به جا بماند. چه کسی آنها را به یاد میآورد؟
نفتکش سانچی هم کم ندارد از بم. کشتی سه روز وسط آب سوخت و هیچکس به داد سرنشینانش نرسید. هنوز میگویند عدهای از سرنشینان سانچی زندهاند اما این حرف برای خیلیها باورنکردنی است. خیلیها مرگ را راحتتر پذیرفتهاند و آدمها را فراموش کردهاند. حالا چه کسی نام سرنشینان کشتی را به یاد میآورد؟ اصلاً یادتان هست چه شد که سانچی مثل آتشفشان وسط دریا سوخت؟
پلاسکو هم در همین ماه سوخت و فروریخت. بیشتر آدمها یاد ساختمانی را گرامی داشتند و میدارند که زمانی نماد ترقی تهران بود. اما آدمها چه؟ چه کسی یاد آدمهای سوخته، آدمهای ناپدیدشده میافتد؟ خانوادهای را میشناسم که پسرشان آن صبحِ لعنتی رفت سرِ کار در ساختمان پلاسکو و دیگر برنگشت. جنازهاش هرگز پیدا نشد و شد یکی از مفقودین دی ماه سال 95 که وسط پایتخت دود شد و به هوا رفت. آتشنشانهایی در آن ساختمان قدیمی و مشهور بودند که لحظهی خروج، آوار روی سرشان ریخت و پیکرشان پیدا نشد. خاکستر پلاسکو سه روز تمام میسوخت و آتشش چنان گرم بود که کسی جرأت نزدیک شدن به آن را نداشت. چه تنهایی، چه جوانانی که خاکستر شدند.
هواپیمای مسافربری اوکراین اولِ صبح یک روز در دی ماه منفجر شد. مسافرانش آدمهای عادی بودند، دانشجویان و جوانان و مسافران عادی که بعدِ تعطیلات کریسمس عازم خانههایشان بودند؛ امیدوار و ایبسا خوشحال از سفر. 176 مرد و زن و کودک و پیر آن صبح کشته شدند اما نام چند نفرشان در ذهن ما مانده است؟ رسانههای رسمی چقدر دربارهشان حرف میزنند؟ چقدر قصهی زندگیشان روایت شده؟ چقدر جامعهی ما سعی کرده این کشتهها را به یاد بیاورد؟ وسط جنجالهای سیاسی چه کسی یاد آن مردگان میافتد؟ یاد آن مردم نازنین… .
از دی که حرف میزنیم نمیشود یاد جنگ نیفتاد. در این روزگار چند نفر یادِ آن همه شهید عملیات کربلای چهار میافتد؟ یادِ آن غواصها که جنازههایشان را دستبسته در یک گور دستهجمعی پیدا کردند؟ یاد آن همه جوان کمسنوسال که دو هفتهی تمام زیر گلوله بودند، در آب غرق شدند، اسیر گرفته شدند و گلوله در سرشان خالی شد. اگر چند سال پیش کسی از «عملیات فریب» حرف نمیزد چند نفر این همه خون را به یاد میآورد و عزادارشان میشد؟ چه شد که ما فراموش کردیم آدمها را؟

3. این جملات را که مینویسم فکر میکنم به همهی خانوادههای داغدار، به همهی کسانی که در دو سال اخیر بهخاطر کرونا عزادار شدهاند، به جوانهایی که در دعوای سیاسیون، بیواکسن ماندند و قربانی شدند. به آن همه مرگ فکر میکنم و اینکه چطور میشود فکر نکرد به گذشته، به یاد نیاورد خاطرهها را. چرا نباید بهیاد آورد. هر آدمی مشعلی است که جایی را نشانمان میدهد، جایی در زندگیمان یا در تاریخمان. وقتی اینها را مینویسم خوب میدانم که کلمات تسکیندهنده نیستند. آلفنوس دوده زمانی نوشت: «آیا کلمات به درد میخورند؟ اصلاً میشود توضیح داد درد چه بر سر ما میآورد؟ کلمات فقط وقتی سر میرسند که همهچیز تمام شده است-وقتی دیگر آبها از آسیاب افتاده. دروغی و بیجان. کلمات فقط از خاطرات میگویند.» اما ما راهی نداریم جز همدردی. برای تحمل دردها و به یادآوردن و فراموش نکردن چارهای نیست جز همدردی با هم و سوگواری دستهجمعی.
ولی انگار از بخت بد، همدردی را از یاد بردهایم. اصلاً ترجیح میدهیم فراموش کنیم تا ناچار نشویم در غمِ دیگری شریک شویم. غمهامان به نظرمان آنقدر زیاد است که میترسیم از همدردی. همدردی ایدئولوژی ندارد. همدردی ربطی به دولت و حکومت ندارد. همدردی چیزی جداست از خشم و از عصبانیت. اما ما میترسیم از برچسبها و قضاوتها و همدردی نمیکنیم. فراموش میکنیم تا غم سراغمان نیاید. فراموشی راحتمان میکند اما هیچوقت نجاتمان نمیدهد.

شاید فکر کنید این متن شبیه سرمقالههای وزین مجلات روشنفکری نیست؛ همان متنهایی که یا گذشته را زیر سئول میبرند یا نظری صریح دارند دربارهی جامعه و سیاست و اقتصاد و فرهنگ. حق دارید. این متن، یک سرمقاله نیست. این چندصفحه را کسی مینویسد که میانسال است و میانسالی یکجور در آستانه بودن است. آدمِ میانسال انگار تازه برگشته سرِ خط، شکها و تردیدهایش بیشتر شده و رازهای زندگی زمینگیرش کرده است. او نه آنقدر پیر است تا در خشت خام چیزی ببیند نه آنقدر جوان است که روی نظرش محکم و استوار بایستد. پس از چیزی مینویسد که در زندگیاش تجربه کرده. این نوشته را به حساب سرمقاله نگذارید؛ آن را مقدمهای بدانید دربارهی محتوای مجلهای که خواسته یا ناخواسته با مرگ و زندگی طرف است.

با احترام
کریم نیکونظر

 

۲ دیدگاه دربارهٔ «خاطرات و فراموشی»

  1. صمیمیت نوشته شما به دل مینشیند با این ایده شما کاملاً موافقم که نباید گذشته را از یاد برد چه بسا کمکمان کند که اشتباهات را تکرار نکنیم و دروغ هایی را که از زمین و زمان میبارد باور نکنیم اما اگر جای شما بودم برای جلب همراهان و خوانندگان بیشتر نامی دیگر برای این نوشته ها انتخاب میکردم مانند یادها معتقدم گذشت فقط حاوی تراژدی نیست و آنچه ما را به هم پیوند می دهد شادی ها و کمدی های جمعی نیز هستند

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید