در ستایش ازو

درباره‌ی روزهای عالی؛ ویم وندرس

کریم نیکونظر: هیچ عجیب نیست که نام شخصیت اصلی فیلم «روزهای عالی» همان است که یاسوجیرو ازو برای مرد میانسال «بعدازظهر پاییزی» انتخاب کرده بود؛ هیرایاما. شصت سال از ساخت شاهکار ازو گذشته و وندرس، این عاشق ازو، در بازگشتی دوباره به توکیو ادای دینی تمام‌عیار به اسطوره‌ی سینمای ژاپن می‌کند؛ نه فقط نام را از آخرین اثر استاد کش رفته، که انگار در حال کلنجار رفتن با آن فیلم است. هم رابطه‌ی عاطفی پیرمرد با زن کافه‌چی وام‌دار فیلم ژاپنی است هم روزمرگی‌ شخصیت اصلی. شاید نقطه‌ی جدایی دو فیلم در هسته‌ی آتشفشانی‌شان است؛ ازو از مرگ می‌گوید و وندرس از زندگی، و کیست که نداند بهترین فیلم‌ها درباره‌ی همین دوگانه‌ی ازلی ابدی‌اند، کشمکشی پایان‌ناپذیر که دو‌جهلن‌بینی را نشان می‌دهد.
فیلم وندرس آرام و با طمأنینه زندگی روزمره را نشان می‌دهد و هر چه جلو می‌رود تغییرات کوچک را در دل همین زندگی تکراری جا می‌دهد. بعد، بدون هیچ عجله‌ای تکه‌هایی پراکنده از زندگی هیرایاما را بازگو می‌کند و‌همه‌ی اجزا را در عین پراکندگی به تنه‌ی فیلم پیوند می‌دهد و از دلشان شور زندگی را بیرون می‌کشد؛ رویکردی شبیه آثار کیارستمی، یکی دیگر از عشاق ازو.
«روزهای عالی» را می‌شود در همان پلان کلوزآپ هیرامیا در لحظات پایانی خلاصه کرد؛ چهره‌ی مردی که می‌خندد و در کسری از ثانیه اشک می‌ریزد؛ سرگردان میان شادی زندگی و اندوه مرگ؛ دو‌ عنصر سازنده‌ی زندگی.
اما کنایه‌ی اصلی همان نام فیلم است؛ ترانه‌ی لو رید که غزلی است درباره‌ی لذت‌های کوچک روزمره که بعدها مشهور شد به ستایش‌نامه‌ای از مواد مخدر. وندرس از توالت‌های عمومی توکیو شروع می‌کند و به درخت، سایه، نور خورشید و ادبیات می‌رسد؛ انگار همه‌چیز اینجا از نو زاده می‌شود و مفهوم تازه‌ای می‌یابد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید